سفارش تبلیغ
صبا ویژن

fereshteh

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ fereshteh خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

کودکی آماده تولد بود نزد خدارو رفت وپرسید :

 

می گویند مرا فردا به زمین می فرستی

 

اما من به این کوچکی وناتوانی

 

چگونه میتوانم برای زندگی به انجا بروم؟

 

خداوند پاسخ داد :


از بین فرشتگان بیشمارم


یکی را برای تو در نظر گرفتم


او درانتظار توست و مراقب وحامی توخواهد بود.. .


کدوک


کودک همچنان مردد بود وگفت :


اما من در اینجا در بهشت کاری جز خندیدن وشادی ندارمم.. .


پاسخ داد : توعشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود ... .


کودک


گفت :


من چطور میتوانم با انها حرف بزنم در حالی که زبان آنها را نمیدانم... .


خداوند فرمود:


فرشته تو زیبا ترین وشیرین ترین واژه ها


را با دقت وصبوری  به تو یاد خواهد داد


و به تو یاد میدهد که چگونه حرف بزنی... .


کودک با ناراحتی گفت :


اما اگربخواهم با توصحبت کنم چه؟

 

خداوند باز پاسخ داد :


فرشته ات دست هایت را درکنار قرار خواهد داد ویاد می دهد که چگونه دعا کنی... .


کودک گفت :


شنیده ام در زمین آدم های بد هم وجود دارد چه کسی از من محافظت میکند؟


خداوند گفت :


فرشته ات از تو مراقبت می کند


حتی اگر به قیمت جانش تمام شود..


کودک با نگرانی گفت :


اما من بدلیل اینکه


دیگر تو را نمیتوانم ببینم غمگین خواهم بود.. .

کودک

خداوند گفت :


فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد


هرچند که من همیشه در کنار تو هستم.. .


در آن هنگام بهشت آرام بود... .


اما صداهایی از زمین به گوش می رسید.. .


کودک میدانست که بزودی سفرش آغاز خواهد شد...


و سوال آخر را پرسید :


خدا اگر اکنون باید به زمین بروم حدااقل نام فرشته ام را به من بگو... .


خداوند اینگونه پاسخ داد :


نام فرشته ات اهمیت ندارد ...


ولی تو میتوانی مادر صدایش کنی... .

کودک

 

اگرخوشت اومد نظرم بزار...به سلامتی همه مادرها... .



[ دوشنبه 93/3/19 ] [ 10:14 صبح ] [ fereshteh ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
(بالابر) <
Up Page
کد پرش به بالای صفحه وب
(موس)
  • انجمن
  • (کج شدن) کپی کردن)
  • انجمن
  • موس

    موس

    آهنگ