مردی نجواکنان گفت :
ای خداوند و ای روح بزرگ با من حرف بزن.. .
وچکاوکی با صدای قشنگی خواند.. .
اما مرد نشنید
سپس دوباره فریاد زد :
با من حرف بزن.. .
و برقی در آسمان جهید و صدای رعد درآسمان طنین افکند...
اما مرد بازم نشنید
و گفت :
ای خدای بزرگوار بگذار تا تو را ببینم.. .
وستاره ای به روشنی درخشید... .
اما مرد رو به آسمان فریاد زد وگفت
خداوندا
به من معجزه ای نشان بده
وکودکی متولد شد و زندگی تازه ای آغاز گردید. .
اما مرد متوجه نشد و با نا امیدی گفت :
خداوند پس مرا لمس کن تا بدانم اینجا حضور داری.. .
وآنگاه خداوند بلندمرتبه دست خود را دراز کرد ومرد لمس کرد... .
اما مرد با حرکت دست پروانه را دور کرد وقدم زنان رفت. .
وخدایی که در این نزدیکی است
لای این شب بوها
پای آن کاج بلند... .
سهراب سپهری....
نظر یادت نره....
[ دوشنبه 93/3/19 ] [ 10:42 صبح ] [ fereshteh ]
کودکی آماده تولد بود نزد خدارو رفت وپرسید :
می گویند مرا فردا به زمین می فرستی
اما من به این کوچکی وناتوانی
چگونه میتوانم برای زندگی به انجا بروم؟
خداوند پاسخ داد :
از بین فرشتگان بیشمارم
یکی را برای تو در نظر گرفتم
او درانتظار توست و مراقب وحامی توخواهد بود.. .
کودک همچنان مردد بود وگفت :
اما من در اینجا در بهشت کاری جز خندیدن وشادی ندارمم.. .
پاسخ داد : توعشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود ... .
گفت :
من چطور میتوانم با انها حرف بزنم در حالی که زبان آنها را نمیدانم... .
خداوند فرمود:
فرشته تو زیبا ترین وشیرین ترین واژه ها
را با دقت وصبوری به تو یاد خواهد داد
و به تو یاد میدهد که چگونه حرف بزنی... .
کودک با ناراحتی گفت :
اما اگربخواهم با توصحبت کنم چه؟
خداوند باز پاسخ داد :
فرشته ات دست هایت را درکنار قرار خواهد داد ویاد می دهد که چگونه دعا کنی... .
کودک گفت :
شنیده ام در زمین آدم های بد هم وجود دارد چه کسی از من محافظت میکند؟
خداوند گفت :
فرشته ات از تو مراقبت می کند
حتی اگر به قیمت جانش تمام شود..
کودک با نگرانی گفت :
اما من بدلیل اینکه
دیگر تو را نمیتوانم ببینم غمگین خواهم بود.. .
خداوند گفت :
فرشته ات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد
هرچند که من همیشه در کنار تو هستم.. .
در آن هنگام بهشت آرام بود... .
اما صداهایی از زمین به گوش می رسید.. .
کودک میدانست که بزودی سفرش آغاز خواهد شد...
و سوال آخر را پرسید :
خدا اگر اکنون باید به زمین بروم حدااقل نام فرشته ام را به من بگو... .
خداوند اینگونه پاسخ داد :
نام فرشته ات اهمیت ندارد ...
ولی تو میتوانی مادر صدایش کنی... .
اگرخوشت اومد نظرم بزار...به سلامتی همه مادرها... .
[ دوشنبه 93/3/19 ] [ 10:14 صبح ] [ fereshteh ]
دو قطره ی آب وقتی کنار هم قرار میگیرند چه می کنند؟؟
جواب : آنها تصویرقطره ی دیگر را در خود دیده وبه هم می پیوندند و قطره بزرگتری را تشکیل می دهند...
اگر چندسنگ بهم نزدیک شوند چه میشود؟؟؟؟
آنها هیچ گاه باهم یکی نمیشوند ..شاید تصویر دیگری را تا حدودی درخود ببیند..
هرچه سخت تر وقالبی تر باشید فهم دیگران برایتان مشکلتر واحتمال بزرگترشدنتان نیز کاهش می یابد.. .
مهارت هایی که شمارا به سمت آرامش ،بزرگوارتر و اجتماعی ترشدن کمک می کند را فراگیرید..
نرمی.. .
بخشش.. .
مدارا... .
پشتکار... .
حال چه چیزی سخت تر ومقاومتر است؟ سنگ یا آب ؟
اگرسنگی از کوه سرازیر شود وبه مانعی بزرگ برخورد کند چه میکند؟
1) اگر مانع کوچک باشد از روی آن عبور می کند...
2)اگر متوسط باشد ان را درهم میشکند.. .
3)اگربزرگترباشد پست ان می ایستد تا تقدیر بعدی چه باشد.. .
اما آب چه میکند؟؟؟؟؟؟
ابتدا سعی میکند مانع را باخود حمل کند.. .
واگر نتواست به دنبال روزنه ای کوچک برای فرار میگردد... .
واگرنتواست تلاش میکند تا انقدر بزرگ شود که از روی مانع رد شود یا آن را درهم شکند... .
آب در عین نرمی و لطافت درمقایسه با سنگ به مراتب سرسخت تر و برای رسیدن به لجوجتر ومصمم تر است.
در زندگی باید معتای واقعی سرسختی ،استواری ومصمم بودن را در دل نرمی وگذشت جست وجو کرد...
گاهی لازم است کوتاه بیایی.. ..
گاهی نگاهت را به سمت دیگری بدوز...
صبور باید بود.. .
اما همیشه مصمم... .
امیدوارم نظر فراموش نکنی... .
[ دوشنبه 93/3/19 ] [ 9:42 صبح ] [ fereshteh ]
[ یکشنبه 93/3/18 ] [ 4:12 عصر ] [ fereshteh ]
با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد.
طرفداران آرتور از سر تا سر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند
آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت :
حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.
از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند
و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند
پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.
پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات گرنداسلم ویمبلدون را می یابند.
چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.
و دو نفر به مسابقات نهایی.
وقتی که من جام قهرمانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که “خدایا چرا من؟”
و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :”چرا من؟"
[ یکشنبه 93/3/18 ] [ 12:56 صبح ] [ fereshteh ]
[ شنبه 93/3/17 ] [ 10:58 صبح ] [ fereshteh ]
اکران فیلم شروع شد،
شروع فیلم سقف یک اتاق
دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق
سه, چهار, پنج, ...,هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق!
صدای همه در آمد
اغلب حاضران سینما را ترک کردند,
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین
و به جانباز قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید.
زیرنویس:
این تنها 8 دقیقه از زندگی این جانباز بود و شما طاقت نداشتید...
[ شنبه 93/3/17 ] [ 10:38 صبح ] [ fereshteh ]
از ماه و خورشید شرمنده ایم
از انس و جان شرمنده ایم
حتی از ابلیس شرمنده ایم
که آنها در کار خود ثابت قدم بودند
و ما در عهد و پیمان با تو ثابت قدم نبودیم
خدایا ثابت قدممان کن!!
[ پنج شنبه 93/3/15 ] [ 11:31 عصر ] [ fereshteh ]
داداش گلم تویی که افتخار میکنی با صد نفر دوستی ...!
تویی که افتخار میکنی هر روز یکی رو میزنی زمین ...!!
تویی که دختر مردم رو فقط واسه نیاز های جنسی ات میخوای ...!
تویی که سرتو میگیری بالا و میگی خودش میخاره به من چه ...
اون بنده خدا از قصد و نیت تو خبر نداره ...
نمیدونه که فقط واسه هوس داری بهش چشمک میزنی ...
اینو بدون که زمین گرده ...
بالاخره که تشکیل خانواده میدی ....
پس فردا دختر دار میشی داداش ...
همون کارایی که تو با دخترای مردم کردی .. با دختر خودت میکنن ....
اون موقع تک تک کارایی که با دخترا میکردی رو خوب به یاد میــــاری ...
همیشه اینو یادت باشه ...
زمیـــــــــــــن گــــــــــــرده ;)
[ دوشنبه 93/3/12 ] [ 10:45 صبح ] [ fereshteh ]
معلم که خنده اش گرفته بود، پرید وسط حرف علی و گفت:
«ببین علی جان! موضوع انشاء این بود که «در آینده می خواهید چه کاره بشین.»
باید در مورد یه شغل یا یه کار توضیح می دادی.
مثلاً، پدر خودت چه کاره است؟
... آقا اجازه ... شهید...
[ دوشنبه 93/3/12 ] [ 10:27 صبح ] [ fereshteh ]