سفارش تبلیغ
صبا ویژن

fereshteh

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ fereshteh خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

مردی نجواکنان گفت :

 

ای خداوند و ای روح بزرگ با من حرف بزن.. .

 

وچکاوکی با صدای قشنگی خواند.. .

 

:)

 

اما مرد نشنید

 

سپس دوباره فریاد زد :

 

با من حرف بزن.. .

 

و برقی در آسمان جهید و صدای رعد درآسمان طنین افکند...

 

:)

 

اما مرد بازم نشنید

 

و گفت :

 

ای خدای بزرگوار بگذار تا تو را ببینم.. .

 

وستاره ای به روشنی درخشید... .

 

:)

 

اما مرد رو به آسمان فریاد زد وگفت

 

خداوندا

 

به من معجزه ای نشان بده

 

وکودکی متولد شد و زندگی تازه ای آغاز گردید. .

 

:)

 

اما مرد متوجه نشد و با نا امیدی گفت :

 

خداوند پس مرا لمس کن تا بدانم اینجا حضور داری.. .

 

وآنگاه خداوند بلندمرتبه دست خود را دراز کرد ومرد لمس کرد... .

 

اما مرد با حرکت دست پروانه را دور کرد وقدم زنان رفت. .

 

:)

 

وخدایی که در این نزدیکی است


لای این شب بوها


پای آن کاج بلند... .


سهراب سپهری....

 


نظر یادت نره....



[ دوشنبه 93/3/19 ] [ 10:42 صبح ] [ fereshteh ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
(بالابر) <
Up Page
کد پرش به بالای صفحه وب
(موس)
  • انجمن
  • (کج شدن) کپی کردن)
  • انجمن
  • موس

    موس

    آهنگ