9666999999666999999666996666666996666699999666669966666699 699669999999969999999966699666669966669966666996669966666699 699666999999999999999666669966699666699666666699669966666699 699666669999999999996666666996996666699666666699669966666699 699666666699999999666666666699966666669966666996666996666996 699666666666999966666666666699966666666699999666666669999666
متن بالارو انتخاب کن
ctrl+F رو بزن
عدد 9 رو بزن
حالا Ctrl+Enter
[ شنبه 92/12/24 ] [ 1:22 عصر ] [ fereshteh ]
دخترک 6ساله که سرطان داشت
قبل از ورود به اتاق عمل
با چشمای لرزون روبه پرستار گفت:
من مامان بابام پول ندارن...
میشه قبل از عمل بمیرم....
بیاید با ذکر یک صلوات برایشان دعا کنیم:(
[ پنج شنبه 92/12/22 ] [ 11:49 صبح ] [ fereshteh ]
♥♥ مادرم ♥♥
خداوندا ................
زیباترین لحظه ها را نصیب ♥♥ مادرم ♥♥ کن که زیباترین لحظه هایش را
به خاطر من از دست داده است.
[ سه شنبه 92/12/13 ] [ 3:28 عصر ] [ fereshteh ]
گفت: بزن به سلامتیه پت ومت
گفتم:حتما به خاطراینکه خنده دار بودن؟؟
گفت: نه،به خاطراینکه تاتهش باهم بودن..
[ دوشنبه 92/12/12 ] [ 8:46 صبح ] [ fereshteh ]
خری آمد به سوی مادر خویش بگفت مادر چرا رنجم دهی بیش
برو امشب برایم خواستگاری اگر تو بچه ات را دوست داری
خر مادر بگفتا : ای پسر جان تورا من دوست دارم بهتر از جان
ز بین این همه خرهای خوشگل یکی را کن نشان چون نیست مشگل
خرک از شادمانی جفتکی زد کمی عرعر نمودو پشتکی زد
بگفت : مادر به قربان نگاهت به قربان دوچشمان سیاهت
خر همسایه راعاشق شدم من به زیبایی نباشد مثل او زن
بگفت: مادر برو پالان به تن کن برو اکنون بزرگان را خبر کن
به آداب و رسومات زمانه شدند داخل به رسم عاقلانه
دوتا پالان خریدند پای عقدش یه افسار طلا با پول نقدش
خریداری نمودند یک طویله همانطوری که رسم است در قبیله
خر دانا کلام خود گشایید وصال عقد ایشان را نمایید
دوشیزه خر خانم آیا رضائی به عقد این خر خوشتیپ در آیی
یکی از حاضرین گفتا به خنده عروس خانم به گل چیدن برفته
برای بار سوم خر بپرسید که خر خانم سرش یکباره جنبید
خران عرعر کنان شادی نمودند به یونجه کام خود شیرین نمودند
[ دوشنبه 92/12/12 ] [ 8:40 صبح ] [ fereshteh ]
- اگر یک زن سیگار بکشد :
در امریکا به او میگویند : زن سیگاری
در ایران به او می گویند : زنیکه معتاد
و در عربستان او را سنگسار میکنند !
2- اگر یک زن برای برابری حقوق تلاش کند :
در امریکا به او میگویند : فمنیست
در ایران به او می گویند : تهمینه میلانی
و در عربستان او را سنگسار م? کنند !
3- اگر یک زن مورد سوء استفاده قرار بگیرد :
در امریکا او را به آسایشگاه روانی می برند تا او را به زندگی اجتماعی باز گردانند.
در ایران او را به آسایشگاه روانی می برند و او در آنجا خودکشی می کند !
و در عربستان او را سنگسار می کنند !
4- اگر جسد زنی در یکی از میدان های شهر و درون یک کیسه پلاستیکی پیدا شود :
در امریکا : او یک زن خیابانی و بی خانمان بوده .
در ایران : شوهر غیرتی اش او را کشته .
در عربستان : صد در صد بر اثر جراحات وارده ناشی از سنگسار به قتل رسیده است !
5- زنان :
در امریکا اجازه دارند در پزشکی حقوق، مهندسی و … تحصیل نمایند .
در ایران اجازه دارند در پزشکی، حقوق، مهندسی و .… به شرط تفکیک جنسیتی تحصیل نمایند.
در عربستان اجازه دارند از بین بی سوادی و سنگسار یکی را برگزینند !
6- اگر زنی بخواهد از شوهرش جدا شود :
در امریکا : درخواست طلاق می دهد و نیمی از سرمایه شوهرش به او میرسد زمان بین درخواست طلاق و اتمام مراحل قانونی ( دو هفته)
در ایران : درخواست طلاق می دهد و در صورتی که هیچ ادعایی نسبت به نفقه و مهریه نداشته باشد می تواند از همسرش جدا گردد زمان بین درخواست طلاق و اتمام مراحل قانونی( 14 الی 15 سال !)
در عربستان : درخواست طلاق میدهد و شوهرش اجازه دارد او را سنگسار کند.
7-یک دختر 18 ساله :
در امریکا نیازی به اجازه کسی برای انجام کارهایش ندارد.
در ایران تنها برای دست شویی رفتن و تنفس نیازی به اجازه کسی ندارد !:)
در عربستان هیچ اجازه ای ندارد !!!:) خخخ
8- تبریک میگم شما پدر شدید بچتون یه دختره !
در امریکا : Oh God Thanks
در ایران : خاک بر سرت حلیمه ! بازم دختر زاییدیی !
در عربستان : نعم؟ البنتی ? ? ? ! أنا بد بخت ! سنگ سار یا زنده فی القبر هذه الدختر!!!!
[ دوشنبه 92/12/12 ] [ 7:47 صبح ] [ fereshteh ]
این عکس در سال 1998 زیباترین و دردناکترین عکس تاریخ شد.
هند ، آپارتمانی که در آتش و دود ، و مادری که برای حفظ جان دختر بچه اش او را از پنجره بیرون نگه داشته تا با دود ناشی از آتش خفه نشه.
متاسفانه مادر این کودک بعد از مدتی بعلت خفگی از دود آتش جان سپرد
اما نکتهء شگفت انگیز اینجاست که مادر بعد از مرگش بچه رو رها نکرده
و ماموران آتش نشانی بچه رو صحیح و سالم پایین بیارن.
ب افتخار تمام مادران خوب دنیا هر کسی این رو میخونه یه یادداشت تونظرات برای مادرش داشته باشه...ببینم چندتا نظرمیزارین:(((...
[ دوشنبه 92/12/12 ] [ 7:37 صبح ] [ fereshteh ]
شهری بود که همة اهالی آن دزد بودند. شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانة یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانة خودش که آنرا هم دزد زده بود. به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون هرکس از دیگری میدزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی میدزدید. داد و ستدهای تجاری و به طور کلی خرید و فروش هم در این شهر به همین منوال صورت میگرفت؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده ها.
دولت هم به سهم خود سعی میکرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت سعی و کوشش خودشان را میکردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزی از آن بالا بکشند؛ به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری میشد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده
.
روزی، چطورش را نمیدانیم؛ مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخاب کرد. شبها به جای اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه ها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که میخورد، سیگاری دود میکرد و شروع میکرد به خواندن رمان. دزدها میامدند؛ چراغ خانه را روشن میدیدند و راهشان را کج میکردند و میرفتند. اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی، احساس وظیفه کردند که به این تازه وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود. هرشب که در خانه میماند، معنیش این بود که خانواده ای سر بی شام زمین میگذارد و روز بعد هم چیزی برای خوردن ندارد.
بدین ترتیب، مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن میتوانست داشته باشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون میزد و همانطور که از او خواسته بودند،
حوالی صبح برمیگشت؛ ولی دست به دزدی نمیزد. آخر او فردی بود درستکار و اهل اینکارها نبود. میرفت روی پل شهر میایستاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاه میکرد و بعد به خانه برمیگشت و میدید که خانه اش مورد دستبرد قرار گرفته است
.
در کمتر از یک هفته، مرد درستکار دار و ندارد خود را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانه اش هم که لخت شده بود. ولی مشکلی این نبود. چرا که این وضعیت البته تقصیر خود او بود. نه! مشکل چیز دیگری بود. قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود! او اجازه داده بود دار و ندارش را بدزدند بی آنکه خودش دست به مال کسی دراز کند. به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانة دیگری، وقتی صبح به خانة خودش وارد میشد، میدید خانه و اموالش دست نخورده است؛ خانه ای که مرد درستکار باید به آن دستبرد میزد
.
به هر حال بعد از مدتی به تدریج، آنهایی که شبهای بیشتری خانه شان را دزد نمیزد رفته رفته اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مال و منالی به هم میزدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانة مرد درستکار (که حالا دیگر البته از هر چیز به درد نخوری خالی شده بود) دستبرد میزدند، دست خالی به خانه برمیگشتند و وضعشان روز به روز بدتر میشد و خود را فقیرتر میافتند.
به این ترتیب، آن عده ای که موقعیت مالیشان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار، این عادت را پیشه کردند که شبها پس از صرف شام، بروند روی پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند. این ماجرا، وضعیت آشفتة شهر را آشفته تر میکرد؛ چون معنیش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر میشدند. به تدریج، آنهایی که وضعشان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی آوردند، متوچه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند، به زودی ثروتشان ته میکشد و به این فکر افتادند که "چطور است به عده ای از این فقیرها پول بدهیم که شبها به جای ما هم بروند دزدی". قراردادها بسته شد، دستمزدها تعیین و پورسانتهای هر طرف را هم مشخص کردند: آنها البته هنوز دزد بودند و در همین قرار و مدارها هم سعی میکردند سر هم کلاه بگذارند و هرکدام از طرفین به نحوی از دیگری چیزی بالا میکشید و آن دیگری هم از ... .
اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند و ثروتمندتر و تهیدستها عموماً فقیرتر میشدند. عده ای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن، نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند و نه اینکه کسی برایشان دزدی کند. ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی میکشیدند، فقیر میشدند؛ چون فقیرها در هر حال از آنها میدزدیدند. فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدمها را استخدام کردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند، ادارة پلیس برپا شد و زندانها ساخته شد. به این ترتیب، چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی به میان نمیاوردند. صحبتها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود؛ اما در واقع هنوز همه دزد بودند. تنها فرد درستکار، همان مرد اولی بود که ما نفهمیدیم برای چه به آن شهر آمد و کمی بعد هم از گرسنگی مرد.
[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 7:37 عصر ] [ fereshteh ]
دزد کیه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟...
در یک دزدیِ بانک ، دزد فریاد کشید:
همه شما که در بانک هستید، حرکت احمقانه نکنید، زیرا پول مال دولت است ولی زندگی به شما تعلق دارد!!
همه در بانک به آرامی روی زمین دراز کشیدند.
این «شیوه تغییر تفکر» نام دارد، تغییر شیوه معمولی فکر کردن.
هنگامی که دزدان بانک به خانه رسیدند، جوانی که (مدرک لیسانس مدیریت بازرگانی داشت) به دزد پیرتر (که تنها شش کلاس سواد داشت) گفت «برادر بزرگ تر، بیا تا بشماریم چقدر بدست آورده ایم»
دزد پیرتر با تعجب گفت؛ «تو چقدر احمق هستی، شمردن این همه پول زمان بسیار زیادی خواهد برد. امشب تلویزیون ها در خبرها خواهند گفت ما چقدر از بانک دزدیده ایم»
این را میگویند: «تجربه» این روزها، تجربه مهم تر از علم و یا ورق کاغذهایی است که به رخ کشیده می شود.
پس از آنکه دزدان بانک را ترک کردند، مدیر بانک به رئیس خودش گفت، فوری به پلیس خبر بدهید. اما رئیس اش پاسخ داد:
«تأمل کن! بگذار ما خودمان هم 10 میلیون از بانک برای خودمان برداریم و به آن 70 میلیون که از بانک ناپدید کرده بودیم بیفزاییم»
این را میگویند «با موج شنا کردن» پرده پوشی و آمار سازی به وضعیت غیرقابل باوری به نفع خودت.
رییس کل می گوید: «بسیار خوب خواهد بود که هرماه در بانک دزدی بشود»
این را میگویند «کشتن کسالت»
شادی و هیجانِ شخصی از انجام وظیفه مهم تر می شود.
روز بعد، تلویزیون اعلام می کند 100 میلیون یوآن از بانک دزدیده شده است.
دزدها پول ها را شمردند و دوباره شمردند اما نتوانستند 20 میلیون بیشتر بدست آورند.
دزدان بسیار عصبانی و شاکی بودند: «ما زندگی و جان خود را گذاشتیم و تنها 20 میلیون گیرمان آمد. اما روسای بانک 80 میلیون را در یک بشکن بدست آوردند. انگار بهتر است انسان درس خوانده و صاحب منصب باشد تا اینکه دزد بشود.»
این را میگویند؛ «دانش به اندازه طلا ارزش دارد»
رییس بانک با خوشحالی می خندید زیرا او نه تنها ضرر خودش در سهام را بلکه سود سالیان کارش را یکجا در این دزدی بانک پوشش داده بود.
این را میگویند؛ «موقعیت شناسی» جسارت را به خطر ترجیح دادن.
حال شما بفرمایید در اینجا کدامیک دزد راستین هستند؟
[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 7:17 عصر ] [ fereshteh ]
درمکه که رفتم خیال میکردم دیگر تمام گناهانم پاک شده است
غافل از اینکه تمام گناهانم گناه نبوده
و تمام درست هایم به نظرم خطا انگاشته و نوشته شده بود
درمکه دیدم خدا چند سالیست که از شهر مکه رفته
و انسانها به دور خویش میگردند
در مکه دیدم هیچ انسانی به فکر فقیر دوره گرد نیست
دوست دارد زود به خدا برسد و گناهان خویش را بزداید
غافل از اینکه آن دوره گرد خود خدا بود
درهمان نماز ساده خویش تصور خدارا در کمک به مردم جستجوکنم
شاد کردن دل مردم همانا برتر از رفتن به مکه ایست که خدایی در آن نیست
حسین پناهی
[ یکشنبه 92/12/11 ] [ 10:2 صبح ] [ fereshteh ]