سفارش تبلیغ
صبا ویژن

fereshteh

با سلام ... ورود شمارا به وبلاگ fereshteh خوش آمد میگویم ... برای مشاهده کامل مطالب از آرشیو مطالب وبلاگ استفاده کنید.

:):)

 

 

روزی گاندی درحین سوارشدن به قطار یک لنگه کفشش در آمد و روی خط آهن افتاد

 

او بخاطر حرکت قطار نتوانست پیداشود ولنگه کفش خود را بردارد

 

درهمان لحظه گاندی با خونسردی تمام لنگه دیگر کفشش را درآورد

 

ودرمقابل حیرتزده دیگران طوری لنگه کفش را دراورد که نزدیک دیگری افتاد

 

یکی از همسفرانش علت کار او را پرسید :

 

گاندی خندید و در جواب گفت :

 

مرد بینوایی که لنگه کفش قبلی را پیدا میکند

 

حالا میتواند لنگه کفش بعدی را هم نیز برداشته و استفاده کند.. ..

 

جالب بود نه؟؟؟

 

پس نظریادت نره :(

 



[ سه شنبه 93/3/27 ] [ 7:28 عصر ] [ fereshteh ]

نظر

 

:):)

 

گفت دانایی که گرگی خیره سر ................................................ هست پنهان درنهاد هربشر

 

لاجرم جاری است پیکاری سترگ ............................................... روز وشب مابین این انسان وگرگ

 

هرکه گرگش را دراندازد به خاک ................................................ رفته رفته میشود انسان پاک

 

وآنکه از گرگش خورد هردم شکست............................................ گرچه انسان مینماید گرگ است

 

وآنکه با گرگش مدارا میکند ...................................................... خلق وخوی گرگ پیدامیکند

 

زورو بازو چاره این گرگ نیست.................................................. صاحب اندیشه داند چاره چیست

 

ای بسا انسان رنجور پریش ...................................................سخت پیچده گلوی گرگ خیش

 

وی بسا زور آفرین مرد دلیر .................................................. هست درچنگال گرگ خود اسیر

 

تا جوانی جان گرگت را بگیر .................................................  وای اگر این گرگ گردد با تو پیر

 

روزی پیر گرچه باشی همچو شیر...........................................ناتوانی درمصاف گرگ پیر

 

مردمان گر یکدگر را می درند ................................................ گرگهاشان رهنما ورهبرند

 

اینکه انسان هست این سان دردمند ......................................... گرگها فرمانروایی میکنند

 

وآن ستمکاران که با خود محرم اند .......................................... گرگهاشان آشناییان همند

 

گرگها همراه و انسان ها غریب ............................................ با که باید گفت این حال عجیب

 

فریدون مشیری

 

نظریادت نره هاااااااااااااااااااااااا

 



[ سه شنبه 93/3/27 ] [ 7:6 عصر ] [ fereshteh ]

نظر

آیا میدانید :

وقتی مهاجران انگلیسی با حیوان عجیبی که خیلی بلندمیپرید برخورد کردند از استرالیاها اسم این حیوان را خواستند وآنها درجواب گفتند :kan ghu ru  واین کلمه در زبان انگلیسی بهkangaroo ولی درحقیقت استرالیاها گفتند :ما منظور شمارا نمیفهیم؟


:)


آیا میدانید :

هنگام عطسه کردن به هیچ عنوان نمیتوانید چشم خود را باز نگه دارید؟



:)

 

 

آیا میدانید :

که امکان ندارد آرنج خود را لیس بزنید؟


:)

 


خوشت اومد نظر بزار :)



[ جمعه 93/3/23 ] [ 12:44 عصر ] [ fereshteh ]

نظر

پسرعزیزم :


:)


روزی که تومرا در دوران پیری ببینی سعی کن صبور باشی و مرا درک کنی ... .

اگر من در هنگام خوردن غذا خودمو کثیف میکنم

اگرنمیتوانم خودم لباس هایم را بپوشم صبور باش

و زمانی را بیاد بیاور که من ساعتها از عمرم را صرف آموزش همینها به تو کردم.. .

اگر درهنگام صبحت هزار بار حرف را تکرار میکنم حرفم را قطع نکن و به من گوش بده... .

هنگامی که تو کودک بودی من یک داستان را برای تو هزار بار میخواندم تا تو به خواب بری.. .

هنگامی که مایل به حمام رفتن نیستم غرنزن و مرا خجالت نده

زمانی را به یاد بیاور که برای حمام بردن تو از هزار کلک وترفند استفاده میکردم... .

 

:)


هنگامی که ضعف مرا در استفاده از تکنولوژی میبینی

به من فرصت یادگیری بده وبا لبخند تمسخر آمیز نگاه نکن... .

من به تو چیز های زیادی آموختم..چجوری بخوری چیجوری بپوشی و.... .

هنگامی که در زمان صحبت موضوع بحث از یادم میره به من فرصت فکرکردن را بده

اگر نتواستم به یاد بیارم از من عصبانی نشو

مطمئن باش آنچه برای من مهم است صحبت کردن باتو ودرکنار توبودن است نه موضوع بحث... .

اگر مایل به غذا خوردن نبودم مرا مجبور نکن به خوبی میدانم چه وقت غذا بخورم... .

هنگامی که پاهای خسته ام به من اجازه راه رفتن نمیدهد

دستانت را به من بده همانگونه که اولین گامهایت را با من برداشتی... .

واگر روزی به تو گفتم که دیگر خسته شدم ونمیخوام زنده بمانم

عصبانی نشو روزی خواهی فهمید که چه میگوییم


:)


تو نباید از اینکه مرا کنارخود میبینی احساس ناراحتی کنی توباید در کنار من باشی ومرا درک کنی.. .

ومرا یاری دهی همانگونه که  من تورا یاری کردم تا زندگیت را آغاز کنی... .

مرا یاری کن در راه رفتن..مرا با عشق و صبوری یاری ده تا راه زندگیم را به پایان ببرم

من نیز پاداش تورا با لبخندی وعشقی که همواره به تو داشته امم خواهم داد... .

 

دوستت دارم پسرم... .پدر تو .... .

 

اگه خوشت اومد نظر یادت نره.. ..





[ پنج شنبه 93/3/22 ] [ 11:45 عصر ] [ fereshteh ]

نظر

تصویر

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کشاورزی الاغ پیری داشت که یک روز اتفاقی توی یک چاه بدون آب افتاد.

کشاورز هر چه سعی کرد نتوانست الاغ را از تو چاه بیرون بیاورد.

برای اینکه حیوان بیچاره زیاد زجر نکشد،

کشاورز و مردم روستا تصمیم گرفتند چاه را با خاک پر کنند تا الاغ زود تر بمیرد و زیاد زجر نکشد.


مردم با سطل روی سر الاغ خاک می ریختند

اما الاغ هر بار خاکهای روی بدنش رو می تکاند و زیر پایش می ریخت و

وقتی خاک زیر پایش بالا می آمد سعی می کرد روی خاکها بایستد.

روستایی ها همینطور به زنده به گور کردن الاغ بیچاره ادامه دادند

و الاغ هم همینطور به بالا آمدن ادامه داد تا اینکه به لبه چاه رسید و بیرون آمد.

شرح داستان:

 
مشکلات زندگی مثل تلی از خاک بر سر ما میریزند و ما مثل همیشه دو انتخاب داریم.

اول اینکه اجازه بدهیم مشکلات ما را زنده به گور کنند

و دوم اینکه از مشکلات سکویی بسازیم برای صعود.


اگراز مشکلات برای بالا آمدن و رشد مان استفاده نکنیم ,

در  چاههای زندگی گرفتار میشویم

الاغ در روبرو شدن با یک مشکل، به شکل ظاهری آن که تهدید بود توجه نکرد بلکه با رویکرد متفاوت جنبه فرصت آن را یافت و آز آن بهره برد.

 

 

اگه خوشت اومد نظر بزار:)



[ چهارشنبه 93/3/21 ] [ 1:12 عصر ] [ fereshteh ]

نظر

در راستای اهداف شیطان و یاورانش در نظر داریم مسابقه ای

با جوایز نفیس تحت عنوان "بی حجابی" ترتیب بدهیم؛

لذا از شما متقاضیان دعوت میشود حضور خود را با یک پیامک با متن: 

"یا شیطان" به شماره 666666 ارسال نمایید.


نکته: همه شرکت کننده گان این مسابقه از جوایز بهره مند خواهند بود.

شرایط مسابقه:

 1- در این مسابقه افرادی که بدحجاب تر باشند، برنده خواهند بود

.2- افراد چادری که آرایش میکنند و موهایشان را بیرون میگذارند، از امتیاز ویژه برخوردار خواهند بود.


3- پوشیدن کفش های پاشنه دار و محرّک


4- نپوشیدن جوراب یا حداقل پوشیدن جوراب های رنگ پا یا رنگی محرّک


5- ارادت نداشتن به خون شهدا


5- بی توجهی به دستورات قرآن و سایر ادیان آسمانی


6- شوخی و خنده با نامحرم و عشوه گری 


7- پوشیدن لباس های اندامی و بدن نما


8- استفاده از هرگونه زینت که خلاف آیه قرآن باشد.


9- نداشتن ارادت به امام زمان(عج)


10- فروختن عفت و زنانگی و نجابت با قیمت ارزان


11- توجه به مدل های ماهواره و الگوهای غربی

مکان مسابقه:

- کوچه و خیابان


- مدرسه و دانشگاه


- مکان های عمومی (پارک ها،سینماها)


- مهمانی های خانوادگی و دوستانه


- روی خون شهدا


- در کشور امام زمان(عج)


- در مجالس عزای امام حسین(ع)

زمان مسابقه:

 

- از امروز تا هر زمانی زیبایی دارید...


- از امروز تا شب اول قبر...


- از امروز تا هر زمانی خدا به شیطان فرصت داده...

اهداف مسابقه:

- نارضایتی خداوند


- شکستن دل امام زمان(عج)


- سیلی زدن به حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها


- بی حرمت کردن به خون شهدا


- رضایت شیطان و یاورانش و استکبار جهانی


- لرزاندن دل جوان هایی که شرایط ازدواج ندارند.


- دور کردن جوان ها از خدا و امام زمان(عج) به علت افتادن به گناه


- رواج ابتذال در جامعه


- بی میل کردن مردان جامعه به همسرانشان و تقویت حس تنوع طلبی آن ها


- غارت کردن حیا و عفت دختران


- ایجاد فضای رقابتی جهت بی حجابی


- و صد ها هدف دیگر...


معطل چه هستید!!!


همین الان ثبت نام کنید و جوایز این مسابقه را از دست ندهید...


چشم امام زمان(عج) به شماست؛ برای غریب تر شدنش یک قدم بردارید؛


شک نکن دختر! دستورات قرآن را هم بی خیال شو! این ها مال 1400 سال پیش است...


به این هم فکر نکن که در کربلا وقتی دختران امام حسین(ع) و عزیز دردانه هایش را با تازیانه میزدند،


زیر شلاق ها فریاد میزدند: ما را بزنید اما به حجاب ما توهین نکنید....


 همه این حرف ها را دور بریز و از الان وارد این مسابقه شو؛ نگاه کن ببین خیلی ها آمده اند!


مواظب باش از بقیه عقب نمانی...

منبع: http://mehdi1369.blogfa.com/post/23

 

نظرت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



[ چهارشنبه 93/3/21 ] [ 1:7 عصر ] [ fereshteh ]

نظر

تصویر

 

 

 

 

 

 

 

 

استادى در شروع کلاس درس، لیوانى پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند.

 

بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟

 

شاگردان جواب دادند 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم.


استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی‌دانم دقیقاً وزنش چقدر است.

 

اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقى خواهد افتاد.


شاگردان گفتند: هیچ اتفاقى نمی‌افتد.


استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقى می‌افتد؟


یکى از شاگردان گفت: دست‌تان کم‌کم درد می‌گیرد.


حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟


شاگرد دیگرى جسارتاً گفت: دست‌تان بی‌حس می‌شود. عضلات به شدت تحت فشار قرار می‌گیرند و فلج می‌شوند.

 

و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.


استاد گفت: خیلى خوب است. ولى آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟


شاگردان جواب دادند: نه


پس چه چیز باعث درد و فشار روى عضلات می‌شود؟ من چه باید بکنم؟


شاگردان گیج شدند: یکى از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.


استاد گفت: دقیقاً. مشکلات زندگى هم مثل همین است.


اگر آنها را چند دقیقه در ذهن‌تان نگه دارید، اشکالى ندارد. اگر مدت طولانی‌ترى به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.


اگر بیشتر از آن نگه‌شان دارید، فلج‌تان می‌کنند و دیگر قادر به انجام کارى نخواهید بود.


فکر کردن به مشکلات زندگى مهم است. اما مهم‌تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.


به این ترتیب تحت فشار قرار نمی‌گیرید، هر روز صبح سرحال و قوى بیدار می‌شوید

 

و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشى که برایتان پیش می‌آید، برآیید!

 

یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذار. زندگى همین است!

نظرت چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


[ چهارشنبه 93/3/21 ] [ 12:53 عصر ] [ fereshteh ]

نظر

واقعاً حواسمون هست؟!

چرا گاهی وقتا صدای تیک تاک گذر عمرمون رو نمی شنویم؟؟ 

یا شاید می شنویم  اما خودمون رو به نشنیدن می زنیم

ازین عمر چندساله که از خدا گرفتیم چند ساعت خوب زندگی کردیم؟

//////////////////////////////

چند دقیقه به فکر این آدم ها بودیم؟

چند دقیقه رو صرف کارای خیر کردیم؟

 

چند دقیقه با خدا خلوت کردیم و بابت نعمت هایش شکرگذار بودیم؟

چند دقیقه رو به امام زمان اختصاص دادیم و خودمون رو واسه آمدنشون آماده کردیم؟

           چند دقیقه آدم بودن رو تمرین کردیم،اینکه دل دیگران رونشکنیم ؟... به هیچ قیمتی!

 

 

دوست دارم نظرتو بدونمممممممم:\



[ چهارشنبه 93/3/21 ] [ 12:50 عصر ] [ fereshteh ]

نظر

یکم برای این مطلب وقت بزار خواهشا....

:(

روزی با عجله و یک اشتهای فراوان به رستوران رفتم.. .

در رستوران محل دنجی را انتخاب کردم چون میخواستم درحین غذا خوردن برنامه سفرم را تنظیم کنم!

نوت بوکم را باز کردم که ناگاه صدایی از پست سر مرا متوجه خود کرد... .

- عمومیتونی یکم بهم پول بدی؟

- نه پول کافی همرام نیست... .

-فقط به اندازه خرید ی نان عمو

- باشه عمو برات میخرم

-صندوق پستی ام پر از ایمیل های شعر لطیفه و... .خنده دار بود واز خواندنش از خودبی خود شدم.. .

-عمومیشه بگی یکم برام پنیر هم بیارن؟

 آخ اصلا یادم نبود اون کودک هم کنارم نشسته بهش گفتم باشه بزار یکم کارامو انجام بدم بعد.

وقتی که غذای مرا اوردن به گارسون گفتم یه غذای خوشمزه هم برای اون بیاره

گارسون گفت اگرمزاحممه بیرونش کنم؟

گفتم نه.. .وجدانم اجازه این کارونمیداد... .

-عموچیکارمیکنی؟

-ایمیل هامو میخونم.. .

-ایمیل چیه؟

-پیام های اکترونیک که مردم از اینترنت میفرستن.

متوجه شدم چیزی نفهمیده برای اینکه دوباره سوال نکند گفتم:پیام هایی که مردم برام از طریق اینترنت میفرستن..

-ایننترنت داری عمو؟

-اره توجامعه امروزی خیلی ضروریه.

-اینترنت چیه؟

-چیزی که باهاش با جامعه مجازی درارتباط هستن ودرباره همه موضوعات اطلاعات داره... .

-مجازی چیه عمو؟

خواستم یه توضیح ساده بدم تا بتونم با ارامش غذاموبخورم.

-دنیای مجازی جاییه که نمیشه درآن چیزی را لمس کرد ولی میتونیم دنیایی رو که دوست داشتیم داشته باشیم رو تو اون بسازیم.

-کوچولو فهمیدی مجازی چیه؟

-اره عمو. خیلی دوسش دارم.

-مگه توکامپیوتر داری؟

-نه ولی دنیای من مثل اونه.... .مجازی.

مادرم تمام روز بیرونه واغلب اونو نمیبینم.

وقتی داداش کوچیکم ازگشنگی گریه میکنه آب رو بجای سوپ میخوریم

میگن خواهرم تن فروشی میکنه اما هربار که میاد خونه همه اعضای بدنش سرجاشه نمیدونم چجوری تن فروشی میکنه.

بابام هم توزندانه.

ومن همیشه پیش خودم یه خانواده گرم وصمیمی با یه عالمه غذاهای خوشمزه رو میبینم که داریم میخوریم.

ومن به مدرسه میرم ودکتر میشم.

-مگه مجازی همین نیست عمو؟

قبل اینکه اشکهام رو نوت بوکم بریزه بستمش.

صبرکردم بچه تمامم غذاهایش را که حریصانه می بلعیدتمام کند.

ان روز یکی از بهترین وخالصانه ترین لبخندهایم را همراه با این جمله پاداش گرفتم.

-مرسی عمو تو معلم خیلی خوبی هستی.

ماهروز درحالی سپری میکنیم که از درک محاصره شدن وقایع بی رحم زندگی توسط حقیقت ها عاجزیم.

نظریادت نره

 

 



[ چهارشنبه 93/3/21 ] [ 12:34 عصر ] [ fereshteh ]

نظر

یک روز سوراخی در پیله یک پروانه ظاهرشد

 

شخصی نشست وساعت ها به جدال پروانه برای خارج از شدن از پیله به این کوچکی نگاه کرد.. .

 

سپس فعالیت پروانه به اتمام رسید وبه نظر رسید که تمام تلاشش را برای خارج شدن کرد...

 

ونمیتواند خارج شود... .

 

:)

 

آن شخص تصمیم گرفت به پروانه کمک کن پس با قیچی پیله پروانه را پاره کرد...

 

پروانه به راحتی خارج شد اما بسیارضیعف بود وبال هایش چروکیده شده بود...

 

آن شخص بازهم به تماشای پروانه نشست توقع داشت بال های پروانه باز شود و از بدن پروانه محافظت کند... .

 

هیچ اتفاقی نیفتاد...

 

در واقع پروانه بقیه عمرش را به خزیدن مشغول بود وهرگز نتوانست پرواز کند.. .

 

چیزی که آن شخص با همه مهربانیتش نمیدانست این بود که :

 

محدودیت پیله وتلاش برای خروج از ان پیله ،راهی بود که خدا برای ترشح مایعاتی به بدن پروانه

 

به بال هایش قرار داده بود تا پروانه بعد از خروج از پیله بتواند پرواز کند.. .

 

:)

 

گاهی اوقات تلاش تنها چیزی است که نیاز داریم اگر خداوند اجازه میداد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم فلج میشدیم... .

 

به اندازه کافی قوی نبودیم ونمیتوانستیم پرواز کنیم...

 

من قدرت خواستم وخدا مشکلی در سرراهم قرار داد تا قوی شوم... .

 

من دانایی خواستم وخدا به من مسائلی داد تا حل کنم.. .

 

من سعادت وترقی خواستم خدا به من قدرت تفکر وقدرت ماهیچه داد تا کار کنم.. .

 

من محبت خواستم وخدوند فرصت هایی برای محبت بهم داد...

 

من به هرچه خواستم نرسیدم اما به هرچه نیاز داشتم دست یافتم.. .


بدون ترس زندگی کن با همه مشکلاتت مبارزه کن وبدان که میتوانی بر آنها غلبه کنی.. .


نظر یادت نره ... .

 

 

 



[ دوشنبه 93/3/19 ] [ 11:15 صبح ] [ fereshteh ]

نظر

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه
(بالابر) <
Up Page
کد پرش به بالای صفحه وب
(موس)
  • انجمن
  • (کج شدن) کپی کردن)
  • انجمن
  • موس

    موس

    آهنگ